چیزی تیز و تند که وقت خوردن زبان را میگزد. (آنندراج). هرچیز که زبان را بگزد و تیز و تند و حاد و حریف. (ناظم الاطباء). چیزی که بواسطۀ تندی زبان را بگزد. (ناظم الاطباء). حازر، شیرترش زبان گز. (لغت نامۀ مقامات حریری). حامز، شیر ترش زبان گز. طخف، شیرترش زبان گز. قارص، شیر زبان گز. خمر مفلفل، شراب زبان گز. (منتهی الارب)
چیزی تیز و تند که وقت خوردن زبان را میگزد. (آنندراج). هرچیز که زبان را بگزد و تیز و تند و حاد و حریف. (ناظم الاطباء). چیزی که بواسطۀ تندی زبان را بگزد. (ناظم الاطباء). حازر، شیرترش زبان گز. (لغت نامۀ مقامات حریری). حامز، شیر ترش زبان گز. طَخف، شیرترش زبان گز. قارص، شیر زبان گز. خمر مُفَلفَل، شراب زبان گز. (منتهی الارب)
کسی که اطلاعاتی را به دست آورده و خبر می دهد، جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، منهی، آیشنه، رافع، ایشه، خبرکش، متجسّس، راید
کسی که اطلاعاتی را به دست آورده و خبر می دهد، جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هَرکارِه، مُنهی، آیِشنِه، رافِع، ایشِه، خَبَرکِش، مُتَجَسِّس، رایِد
برهان و دلیل قاطع که مدعی را خاموش سازد و دیگر چیزی نگوید، جوابی که زبان طرف را کوتاه کند و دیگر حرف نزند، ویژگی عطا و بخششی که زبان خصم یا مدعی و شاکی را ببندد و دیگر بدگویی و شکایت نکند
برهان و دلیل قاطع که مدعی را خاموش سازد و دیگر چیزی نگوید، جوابی که زبان طرف را کوتاه کند و دیگر حرف نزند، ویژگی عطا و بخششی که زبان خصم یا مدعی و شاکی را ببندد و دیگر بدگویی و شکایت نکند
زبان را با دندان گزیدن و این مانند لب گزیدن کنایت است از پشیمانی و تأسف برکاری و یا سخنی و معمولاً آنرا یا در مورد مذکور بکار میبرند و یا وقتی بخواهند کسی را که سخنی ناصواب و یا رفتاری برخلاف مصلحت و یا بر خلاف ادب از او سر میزند متوجه سازند
زبان را با دندان گزیدن و این مانند لب گزیدن کنایت است از پشیمانی و تأسف برکاری و یا سخنی و معمولاً آنرا یا در مورد مذکور بکار میبرند و یا وقتی بخواهند کسی را که سخنی ناصواب و یا رفتاری برخلاف مصلحت و یا بر خلاف ادب از او سر میزند متوجه سازند
کنایه از سخن گو. سخنور. مقابل بی زبان: نای است بی زبان بلبش جان فرودمند بربط زبان ور است عذاب از جهان کشد. خاقانی. ور کعبه چو من شدی زبان ور وصف تو بدی بیان کعبه. خاقانی. ، فصیح. (آنندراج) (بهار عجم) : یکی گفت بر پایۀ دسترس زبان ورتر از تازیان نیست کس. نظامی. ، شاعر (آنندراج) : لب خود را نگشادم چو زبان ور نشدم منفعل ساخته ام فارسی و تازی را. ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج و بهار عجم)
کنایه از سخن گو. سخنور. مقابل بی زبان: نای است بی زبان بلبش جان فرودمند بربط زبان ور است عذاب از جهان کشد. خاقانی. ور کعبه چو من شدی زبان ور وصف تو بدی بیان کعبه. خاقانی. ، فصیح. (آنندراج) (بهار عجم) : یکی گفت بر پایۀ دسترس زبان ورتر از تازیان نیست کس. نظامی. ، شاعر (آنندراج) : لب خود را نگشادم چو زبان ور نشدم منفعل ساخته ام فارسی و تازی را. ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج و بهار عجم)
کسی که با زبان چرب و نرم خود مقصود خود را حاصل میکند یا مردم را فریب میدهد. (فرهنگ نظام). چاپلوس. متملق. چرب سخن. چاخان. لفاظ. خالب. (منتهی الارب). رجوع به زبان بازی و زبان بازی کردن و زبان آوری و خلابت شود
کسی که با زبان چرب و نرم خود مقصود خود را حاصل میکند یا مردم را فریب میدهد. (فرهنگ نظام). چاپلوس. متملق. چرب سخن. چاخان. لفاظ. خالب. (منتهی الارب). رجوع به زبان بازی و زبان بازی کردن و زبان آوری و خلابت شود
کنایه از خاموش کردن مدعی است بدلائل و جوابی که دیگر حرف نمیتواند زند. (برهان قاطع). جوابی که خصم راساکت و خاموش گرداند. (انجمن آرا) (آنندراج). جوابی که اسکات مدعی بدان شود. (شرفنامۀ منیری). حجت قاطع و دلیل و برهان مسکت. (ناظم الاطباء). جوابی که خصم را ساکت کند. (فرهنگ رشیدی). رجوع به زبان بریدن شود، بمعنی عطا و بخشش نیز آمده است چنانکه در زمان پیغمبر شاعری را حضرت رسالت فرمودند بعمرکه زبانش را ببر. عمر خواست که با کارد ببرد حضرت امیر فرمود که به او چیزی بده. (برهان قاطع) ، بخشش و عطا را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). عطا. (شرفنامۀ منیری). بخشش و عطا را نیز گویند که زبان شاکی را از غیبت و شکوه ببرد. (آنندراج) (انجمن آرا). عطا و بخشش که سائل راساکت کند. (ناظم الاطباء). رجوع به زبان بران شود
کنایه از خاموش کردن مدعی است بدلائل و جوابی که دیگر حرف نمیتواند زند. (برهان قاطع). جوابی که خصم راساکت و خاموش گرداند. (انجمن آرا) (آنندراج). جوابی که اسکات مدعی بدان شود. (شرفنامۀ منیری). حجت قاطع و دلیل و برهان مسکت. (ناظم الاطباء). جوابی که خصم را ساکت کند. (فرهنگ رشیدی). رجوع به زبان بریدن شود، بمعنی عطا و بخشش نیز آمده است چنانکه در زمان پیغمبر شاعری را حضرت رسالت فرمودند بعمرکه زبانش را ببر. عمر خواست که با کارد ببرد حضرت امیر فرمود که به او چیزی بده. (برهان قاطع) ، بخشش و عطا را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). عطا. (شرفنامۀ منیری). بخشش و عطا را نیز گویند که زبان شاکی را از غیبت و شکوه ببرد. (آنندراج) (انجمن آرا). عطا و بخشش که سائل راساکت کند. (ناظم الاطباء). رجوع به زبان بران شود
زبان گشاده در سخن. طلق اللسان. زبان آور. گویا. اذلق. (منتهی الارب). بلتعی ّ. (منتهی الارب) : کندپایم در حضور اما زبان تیزم بمدح تیزی شمشیر گویا برنتابد بیش از این. خاقانی. درختش ز طوبی دل آویزتر گیاهش ز سوسن زبان تیزتر. نظامی. ، نوک تیز: غمزه زبان تیزتر از خارها جعد گره گیرتر از کارها. نظامی
زبان گشاده در سخن. طلق اللسان. زبان آور. گویا. اَذلَق. (منتهی الارب). بَلتَعی ّ. (منتهی الارب) : کندپایم در حضور اما زبان تیزم بمدح تیزی شمشیر گویا برنتابد بیش از این. خاقانی. درختش ز طوبی دل آویزتر گیاهش ز سوسن زبان تیزتر. نظامی. ، نوک تیز: غمزه زبان تیزتر از خارها جعد گره گیرتر از کارها. نظامی
زبان معنی. زبان حال. زبان باطن. زبان سرّ: که او ترجمان زبان دلست جز از دو زبان چون بود ترجمان. مسعودسعد. میجهد شعلۀ دیگر ز زبان دل من تا تو را وهم نیاید که زبانیم همه. مولوی. ، کنایه از قلم و یا نوک قلم است: زبان درست از گشاده دهن کند هر چه خواهیم گفتن بیان. مسعودسعد (دیوان ص 525). که او ترجمان زبان دلست جز از دو زبان چون بود ترجمان. مسعودسعد
زبان معنی. زبان حال. زبان باطن. زبان سرّ: که او ترجمان زبان دلست جز از دو زبان چون بود ترجمان. مسعودسعد. میجهد شعلۀ دیگر ز زبان دل من تا تو را وهم نیاید که زبانیم همه. مولوی. ، کنایه از قلم و یا نوک قلم است: زبان درست از گشاده دهن کند هر چه خواهیم گفتن بیان. مسعودسعد (دیوان ص 525). که او ترجمان زبان دلست جز از دو زبان چون بود ترجمان. مسعودسعد
نام نوعی از پیکان تیر شکاری باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نوعی از پیکان تیر است که بزبان گاو شباهت دارد. (آنندراج). نوعی از تیر بوده شبیه به زبان گاو. (فرهنگ نظام) : در آن بیشه که بود از تیر و شمشیر زبان گاو برده زهرۀ شیر. نظامی. ، نام گیاهی است که گاوزبانش گویند. (برهان قاطع). نام گیاهی است که گاوزبان خوانند و عرق آنرا گیرند و خورند. (آنندراج). نام گیاهی است دوایی که بیشتر گاوزبان نامیده میشود. (فرهنگ نظام). گیاهی که گاوزبان نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به گاوزبان و زبان شود
نام نوعی از پیکان تیر شکاری باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نوعی از پیکان تیر است که بزبان گاو شباهت دارد. (آنندراج). نوعی از تیر بوده شبیه به زبان گاو. (فرهنگ نظام) : در آن بیشه که بود از تیر و شمشیر زبان گاو برده زهرۀ شیر. نظامی. ، نام گیاهی است که گاوزبانش گویند. (برهان قاطع). نام گیاهی است که گاوزبان خوانند و عرق آنرا گیرند و خورند. (آنندراج). نام گیاهی است دوایی که بیشتر گاوزبان نامیده میشود. (فرهنگ نظام). گیاهی که گاوزبان نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به گاوزبان و زبان شود